افرا

آگهی

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ

به سمت آسانسور رفتم که برچسب روی کلیدش میگفت باید از پله ها بروم. به طبقه چهارم رسیدم و تعداد جوانهایی که از یک در خارج شدند بهم فهماند واحد نوزده همان در است. خیلی که بگیریم کلش پانزده متر بود که با پارتیشن دو قسمتش کرده بودند. داشتم فرم را پر میکردم که همینطور پسرهای جوان می آمدند و چون جا نبود می‌ایستادند با فرم پر شده در دستشان. پریشانی را در چشمهایشان می‌دیدیم... روزه نبودم که ضعف کنم، اما تمام پله ها را با پای لرزان برگشتم.... 

حرفهای آن دوست آقا در دانشکده توی سرم بود که میگفت دعا کن پدرت همیشه سلامت باشد، قناعت کن اما تن به این بیگاری ها نده! مبادا با فوق لیسانس بروی تسلیم چنین شرایط کاری شوی! و نمیدانست قناعت خصلت من است و بخاطر زیاده خواهی نیست که پی شغلم، روحیه ام هلم میدهد به سمتی که در زندگی مالیم سهیم باشم و نه یک مصرف کننده صرف. همین بود که از همان دوره کارشناسی با وجود مخالفت خانواده و برخوردای از حمایت مالیشان، به کار دانشجویی و تجربه بسیار کارهای پاره وقت مشغول شدم.

نزدیک ایستگاه اتوبوس تیتر مجله همشهری ماه برایم چشمک زد... افسوس خوردم برای تمام انگشتانی که بیکارهای مملکت را میشمرند و شاید هم نمیشمرند و فقط یک عدد تحویل میدهند بدون هیچ راه حلی! البته یک راه حلش را چندروز پیش یکی از مسوولین نهاد ریاست جمهوری به دوستم که با اصرار و.پیگیری وقت مصاحبه گرفته بود ارائه کرده بود. باز برجام را بهانه کرده بود و گفته بود فکر کردید چرا تحصیلات تکمیلی انقدر آسان شده؟ این کار را کرده ایم که سر جوانها گرم شود تا بعد ببینیم چه میشود!  

بعد آیا آنی که دستمزد صدمیلیونی میگیرد یکبار هم به حق بودن این رقم فکر میکند؟ کسانی که این رقم ها را میپردازند و کسانی که شکاف ها را میبینند یک بار هم به جوانی فکر میکنند که درس میخواند و بعد صرف زمان و هزینه بسیار با هیچ فرصت شغلی درخوری مواجه نمیشود؟


یاد موسسه بزرگی افتادم که چندروز پیش برای کار به آنجا رفته بودم که بخاطر شهرتش انتظار میرفت خیلی کاردرست باشد. اما خب وارد که شدم از کار درستی فقط تعدد صندلی های بزرگ مدیریتی برای تمام پرسنل چشمم را گرفت! همیشه از مجموعه هایی که این همه خانم در آن مشغول باشند کناره گرفته ام بخاطر جریان داشتن تعاملات و روحیاتی که با من بیگانه ست. بهرحال سعی کردم پیشاپیش قضاوت نکنم و فرصت فرم و مصاحبه را از خودم نگیرم. فرم را دادند پر کنم و منتظر باشم صدایم کنند! دختر جوانی مسوول مصاحبه بود! از آن چهره های کپی شده و آشنای جامعه با موهای بلوند! نیم ساعتی گذشت و خبری نشد! به دختری که فرم را داده بود اشاره کردم و سری تکان داد که یعنی الان! چندنفری با لیوانهای چای و نسکافه رد شدند و رفتند اتاق پشتی! صدای خنده های بلند می آمد.توی فرم سوال های مختلفی بود، نوشته بود نکته مثبت و منفی خود را بگویید، مثبت را نوشتم صبر و حوصله بالا! منفی را نوشتم تاخیر و دیر رسیدن! تعریف دیسیپلین و تعامل و پرزنت کردن را خواسته بود! اولویت های کاری را پرسیده بود. و تعریف مشتری مداری را خواسته بود! بزرگ  نوشتم احترام به وقت مراجع و اولویت بخشی به او... بعد هم بلند شدم و بدون حرفی از در رفتم بیرون.



دوستی چندی پیش وقتی داشتیم از دوست مشترکمان که فرد عالم و پرمعلوماتی ست و بهتر از خیلی اساتید میتواند فلسفه را و تاریخ فلسفه را درس بدهد و در آن کاوش کند حرف می‌زدیم، که با این سطح دانایی و استعداد به چه شغلی مشغول است. دوستم داشت از بی عدالتی افسوس میخورد. من هم که اخیرا از هر راه حلی از سوی مقامات ناامید شده ام و گشایش این گره را ناممکن میبینم گفتم اینها که میگوییم همه واقعیت است، واقعیتی که انگار تغییر پذیر نیست. بیا کار دیگری بکنیم! ارزشها را در جامعه کوچک خودمان تغییر دهیم. اعتبار بخشی کنیم به خیلی از جایگاه ها. شغلی را حقیر ندانیم. نمیدانی از وقتی از شغل آن دوست باخبرم چه آدمهایی را فیلسوف میپندارم. بیا حداقل ما به آدمهای دنیایمان و شغلهاشان افتخار کنیم... توی دنیای سرشار از بی عدالتی ما کمی فضا را قابل تحمل کنیم... بیا راحتتر بگیریم اوضاع را...


پاهایم میلرزید روی پله ها. اما دندانهایم را به هم فشار میدادم... استقلال آنقدر میارزد که در راهش سماجت به خرج دهی و هر بار چشمهایت را ببندی و سعی کنی آن نقطه های سفید لغزان پشت چشمت را به سوسوزدن امید بیانگاری و باز بجویی؛ آنقدر بجویی تا بیابی...


۹۵/۰۴/۰۶
افرا

نظرات  (۱)

منم خیلی دنبال کار دویدم، اون فرمهایی که نوشتی در موردشون رو خیلی پر کردم ولی به استقلال مالی بعدش می ارزه، هرچند واقعا اون اهانت ها و تحقیرها خیلی به آدم بر می خوره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی