افرا

انفرادی

سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ

.... و بعد آدم آرزو میکند که ای کاش به جای شش یا هشت یا ده ساعت، بتواند بیست و چهار ساعت بخوابد، چون که خواب لطفش از بیداری بیشتر است. در بیداری هیچ چیز نیست، در حالی که در خواب، حتی اگر کابوس هم باشد، باز چیزی هست. یعنی چیز بد و چیز خوب، به مراتب بهتر از چیز حد وسط است. برای من زندگی شده بود تکرار یکنواخت عذابی بی حادثه. ای کاش یک بازویم را از دست می‌دادم تا یک مونس پیدا میکردم. سلول انفرادی بدترین شکنجه‌ی عالم است.

در سلول میدویدم ، درجا، تا خسته شوم و بتوانم بیشتر بخوابم تا در خواب کابوس ببینم و از کابوس بزرگتر یعنی بیداری خلاص شوم. از پشت گچ دیوار سعی میکردم مجموع اجرهایی را که در ساختمان سلول به کار رفته بود تخمین بزنم و بعد مجموع آجرهای زندان و آجرهای شهر و مجموع آجرهای کشور، کشورها، قاره ها و کل کره ی ارض را، میخواستم از ارقام نجومی که به این طریق به دست می اوردم بالشی برای چند ساعت خواب تعبیه کنم. کتابهایی را که خوانده بودم، دوباره در ذهنم میخواندم، صفحه به صفحه و فصل به فصلشان را؛ تعداد کلمات هر صفحه را میشمردم، و تعداد کلمات کل کتاب به دست می آمد، و بعد تعداد صفحات و کلمات کتابی دیگر؛ و تعداد کلمات آن را به تعداد کلمات کتاب قبلی و کتابهای قبلی اضافه میکردم و بدین ترتیب نتیجه میگرفتم که من باید دقیقا ششصد و چهل میلیون و سیصد و نود و چهارهزار و نهصدونودویک کلمه خوانده باشم. خوب، مجموعاً چند کلمه در عمرم به کار برده بودم؟ تعداد کلمات یک روزم را حساب میکردم، ضرب در تعداد روزهای زندگیم میکردم، و به این ترتیب می‌دیدم که چندان هم بد نبوده، چون میلیون‌ها کلمه در عمرم به دیگران گفته بودم. و حالا دیگران چند میلیون کلمه به من گفته بودند؟ و اصلاً همه مردم دنیا در روز چند میلیارد کلمه ردوبدل می‌کردند؟ دقایق و ثانیه های عمر همه مردم دنیا چقدر بود؟ چندکیلومتر انسان در دنیا وجود داشت؟ چندکیلومتر درخت؟ چندکیلومتر شعر، چندکیلومتر فلسفه، چندکیلومتر خیال، چندکیلومتر عشق؟ 

و خستگی بالاخره می آمد ...


به این نتیجه می‌رسیدم که وقتی انسان مصاحب ندارد، خسته نمی‌شود. این حتی کار دویدن و ورزش کردن نیست که انسان را خسته میکند. انسان موقعی خسته می‌شود که در کنار دیگران کار کند، بدود، ورزش کند. خستگی فقط مسئله جسمانی نیست، مسئله ای اجتماعی هم هست. انسان‌ها همدیگر را خسته میکنند و این خستگی نعمت بزرگی ست.  مثل خستگی شمردن ساعات زندگی آدمها نیست؛ انسان وقتی که ماشین می‌شود، خسته نمی‌شود؛ بلکه مثل ماشین خراب می‌شود. خواب سلول انفرادی، خواب ناشی از خستگی انسانی نیست، خواب خراب شدن یک ماشین است.

در سلول انفرادی بود که فهمیدم آدمها، حتی زشت ترینشان، حتی ظالم ترینشان، برای آدم غنیمتی هستند...


(رازهای سرزمین من- رضا براهنی- جلد اول- صفحه ۴۰۳ و ۴۰۴)


درباره کتاب: کتابی دو جلدی، ۱۲۶۲ صفحه، مربوط به دهه سی و حضور مستشاران آمریکایی در ایران و  مشخصا سال ۱۳۳۸ و جریانات اردبیل و تبریز و فضای آکنده از فساد و تحقیر و شکاف عمیق محلی ها و بیگانگان حاضر. 


۹۵/۰۴/۰۸
افرا

نظرات  (۱)

۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۴ پرستو رحیمی
مرسی از معرفی افرای عزیز، خیلی به دردم میخوره :)
پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم. علاوه بر کاربرد تخصصی که برای من و تو داره، کتاب خوندنی و مهمیه. دارم از خوندنش لذت میبرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی