افرا

پایان نامه- ۱

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ

اینکه سیاست بخوانی، بعد برای پایان نامه ات قفسه های کتاب دانشکده ادبیات را زیرورو کنی زیاد توی دانشکده علوم سیاسی پیش نمی آید.

تصور همه بر این است که من باید با ولع و اشتیاق خاصی اخبار را دنبال کنم طوری که انگار قرار است اولین تحلیل وقایع را  صبح فردا ارائه دهم. طبیعی است که به سبب رشته تحصیلی در جمعهایی قرار میگیرم که اول حرفش سیاست است و آخرش هم به همچنین.. میبینم، میخوانم، میشنوم اما هیچ نمیگویم... سفره هم تبدیل به میتینگ های سیاسی میشود و سیاست خوان خانه ساکت ساکت است... زمزمه فعالیت داعش توی شهر را تعریف میکنند، و من حوصله واردشدن به بحث و اثبات این که این شایعه هست یا نیست را ندارم، همکلاسیها چه توی همین فضای مجازی و چه جمعهای دیگر توی سروکله هم میزنند که بگویند دولت پاک دستان کدام بود و دولت راستگویان کدام؟ از عدالت چه در آمد و اعتدال چه؟ کجا برای چه کسی کولر گازی روشن کرده اند و کجا کدام میزبان سیاسی پیش پای میهمانش بلند نشده، ترازوهای خودشان را با وزنه های مختص خودشان میگذارند که ببینند چه داده ایم و چه گرفته ایم در توافق، جام زهر خورده ایم یا شهد عسل، غواصها که برگشتند پیامشان برای کدام گروه بود، فیش حقوقی ها چند رقمی اند و بحق است یا نه، 

و شاملو توی ذهنم میخواند که چه قصاب خانه ای شده این دنیای بشریت...

و سهراب در پی اش می آید و در گوش دیگرم پچ پچ میکند: جای مردان سیاست بنشانید درخت... تا هوا تازه شود....

و من پوزخند میزنم که چه چیزهایی رفاقتهای این جماعت را تعیین میکند؟ تو راستی هستی پس نمیتوانی دوست من باشی، تو چپی هستی، مرا با لامذهبها چه کار...

پس این میشود که پایان نامه میرود توی دنیایی دیگر، میرود آنجا که دمی قرار پیشکشم کند، که هر کتابی که برایش ورق میزنم بشود ره توشه ای، بشود قصه ای که پای صحبتی بنشینم و نقلش کنم، بشود یک پیشینه برای خودم... دلم نمیخواهد ور دل آنها بنشینم از کتابهای سیاسیمان حرف بزنم، دانستن سیاست خوب است اما غرق شدنش وحشتناک! غرق که بشوی دنیایت رنگی دیگر نخواهد بود، همین بود که هرکس به من میرسید میگفت دانشجوی سیاسی و شعر؟ ادبیات؟ داستان؟ 

و من هیچ وقت دوست نداشتم ادبیات توی دنیایم نباشد، همان وقتهایی که با لیلا توی کتابخانه مدرسه پرسه میزدیم، نظم و نثر لیلی و مجنون را میخواندیم و شیرین و فرهاد را... جبران خلیل میخواندیم و عشق کیمیاگر... و شعرهای توی سررسیدهایمان را بیشتر و بیشتر میکردیم، و شعر سیب را که پیدا کرده بودیم با اشتیاق مینوشتیم تا حفظ شویم و ......

و خب حالا راضی کننده ست که ادبیات پایش را توی زندگیم محکمتر کرده...

به آخرهای پایان نامه ام که نزدیک میشوم و حدود صد کتابی که در حوزه ادبیات داستانی خوانده ام آن هم از منظر قومی سیاسی ذهنیتهای و اهداف مشخص تری در راستای دغدغه های همیشگی ام بخشیده. 

خوشحالم که از این راه راضیم. هرچند که کمی به طول انجامید...

پ.ن: جوانی هستم جویای کار.!!!! :)

۹۵/۰۴/۲۰
افرا

نظرات  (۲)

در گوش تو پچ‌پچ کرده و از ذهن من هم عبور کرده. وبلاگ نوشتم و بعد پست تو رو دیدم؛ هردو به یاد سهراب بوده‌ایم :)
پ.ن: امیدوارم به دلخواه بیابی.
پاسخ:
انگار سهراب سری به همگان زده و باز ارمیده...
+ ممنون. برای تو هم زرمان عزیز
۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۰ پرستو رحیمی
سعی کن پایان نامه ات طول بکشد چون بعدش حسابی دچار خلا میشوی. کار هم که پیدا نمیشه.
پاسخ:
یه سال وقت صرفش کردم. دانشگاه آزادی ایم. بیش از این جایز نیست! 
کار هم که.... :/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی