افرا

آن

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۳ ب.ظ
دو حس مشترک با دوشخصیت از دو قصه....
یکی «زری» سووشون؛ وقتی آنطور زار و ناچار افتاده بود وبه یوسف گفت چرا آدمها این همه درد دارند؟
و دیگری «النا»ی سینما پارادیزو و وقتی یادداشت کوچکی را نوشت روی یاداشتهای دیواری توتو به دیوار سنجاق کرد، اما هیچ وقت توتو آن یادداشت را ندید .....

حرفهای او و او و او .... وقتی نوشت تا دیروقت جلوی در به سمت حیاط نشسته و فقط اشک ریخته و وقتی نوشت یک شب مثل این کافیست برای یک دختر که دلش برای همیشه بمیرد.... وقتی "او"ی دیگری تصمیمش بر تنهایی را گفت، سربسته گله میکرد از آدمهایی که چون نفعی برایشان ندارد نمیخواهندش، که کسی دلش برایش تنگ نمیشود، که تنهاست، که دیگر نمیخواهد دوست داشته باشد که کسی را دوست بدارد، که هیچ دوستی ندارد... وقتی تلخی ها زیاد شده بودند، وقتی به صرافت افتادم پیش اویی دیگر که "رفقا حالشان خوب نیست، همه محبوس رنجند..." اینجا فقط حال "زری" سراغم می آمد....
و وقتی حرفی را بزنی و شنیده نشود، یا بنویسی و خوانده نشود، یا نگاهی کنی و دیده نمیشود و ان نگاه و حرف و کلام فقط یک "آن" داشته باشد دیگر تکرار پذیر نیست.... تقصیر کسی نیست این ندیدن و نشنیدن و نخواندن... اما با وجود توجیه عدم همزمانی بازهم امکان تکرار آن حس نیست... حسرت میماندو بس.... نه سرزنشی در کار است و نه جبرانی... فقط حسرتی مظلوم ... شبیه النایی که بعد سالها دیدن توتو و فهمیدن اینکه ان یادداشت هیچوقت خوانده نشده! و این فاصله و هجر تقصیر هیچ کس نبوده..... اما گذشته ..... و زمانش همان وقت بود و بس...
۹۵/۰۵/۰۶
افرا

نظرات  (۲)

حسرت میماند و بس...

عالی! 
با اینکه خیلی ها از اینکه با کسی حس مشترک داشته باشند خوشحالند، اما بعضی از این حس های مشترک جگر آدم را می سوزاند.
پاسخ:
هوووووم :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی