افرا

دنبال مهره گم شده بودم... صدایی در گوشم پچ پچ کرد... سرم را برگرداندم... باران بود... باران نیمه شب... پنجره باز بود و پرده بسته خنکایی به صورتم دست کشید... باران نغمه خواند ... با همنوایی جیرجیرکها.... مهره گمشده همین بود! اشتیاق! اشتیاق اگر نباشد صدای جیرجیرکها خواب را مزاحم است، خنکا و بوی خاک بیخودی اند... باران یک پدیده صرف است.... ذوق کردن نمیخواهد دیگر... اما وقتی دل سپردمشان دیدم چه لحظه ی معصومی برایم ساختند.. پچ پچه ی شرم آگین عاشقانه بی شهوت....

تعامل با هر پدیده ای بی اشتیاق، ناقص است، می لنگد... سر صبر باید پایه اشتیاق را چسباند به ساختمان هر رابطه ای... با طبیعت، با کار، با روزمرگی ها، و با آدمها .....



*فریدون مشیری

۹۵/۰۵/۰۹
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی