افرا

یلدا

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ب.ظ

به وضوح میلرزید. توی پنج دقیقه انتظار برای اتوبوس کلی از زندگیش گفت! از دلیل شارژ نکردن من کارت دکه روزنامه فروشی شروع کرد، از اینکه بخاطر الم شنگه شوهرش برای پول دادن سریع از خانه زده بیرون و لباس گرم برنداشته، از ضرب المثل "کلاغ که از درخت قهر کنه، هفتاد تا گردو منفعت صاحبشه" که یعنی به قول خودش مجبور است شوهرش را چاخان کند....! اما پانزده سال است با هم زن و شوهری ندارند! و رسید به سختی زندگیش. از اینکه پریشب، برای جشن شب چله ای دخترش چندمیلیون خرج کرده گفت و اینکه مهم نیست که کلی زیر قرض رفته اند، مهم این است که "آبرو" حفظ شود... قرض را ذره ذره میشود داد ولی حرف مردم را نمیشود جمع کرد!...

سپیده توی جشن نامزدی و شب یلدای دوستمان از میزش عکس میگرفت که برای جشن خودش به کار ببردشان! کلی هم غصه میخورد که که پدرش نمیخواهد برایش جشن نامزدی بگیرد!

مرضیه به امین جواب مثبت داده بود، بیخیال موها و ابروهای سفیدش! کلی هم دوتایی شاد بودند توی جشنشان. آنها هم شب چله ای گرفته بودند. بابای مرضیه ورشکسته شده! جشنشان را هم توی خانه مادربزرگش گرفتند. اما آبرومند بود! لباس و آرایش و آتلیه و تزئین میز و شام و پذیرایی و ....

شب یلدای ما مثل همیشه به جمع کوچک خودمان خلاصه بود، بدون تجملات خاصی، یا بدون سنت کرسی و سینی مسی و پدربزرگ و مادربزرگی کنارش... از گذشته ها تعریف کردند کمی، از اینکه جشنهای چندشبانه روزی قدیمها چطور بوده! از اینکه یک روزش صرف هیزم جمع کردن میشده، یک روزش نان پختن زنها، یک روزش خرد کردن قند، گردو شکستن و .... همه جمع میشدند و هیئتی وار تدارک جشن میدیدند و با هم پایکوبی میکرده اند، ساز و دهل هم در تمامی این مراحل به راه بوده، همدیگر را درک میکردند، آنی را که نداشته یاری میکردند، طرف میدانسته فلانی قندشکن ندارد مثلاً، نگفته با خودش میبرده، فانوس میبردند... همه ملزم به تقلید از هم نبوده اند. قوتی میگفتند صدای شادیشان تا هفت کوچه آنطرفتر میرفته، خب آن هفت کوچه خالی بوده! همه در جشن بوده اند، نه مثل حالا که طرف زندگیش را فروخته رفته یک محله دیگر با پول خانه اش خانه دیگری رهن کرده و مجالس هم اگر در باغ برگزار شوند که تا ده کوچه آنطرف تر مردم را بیخواب میکند!

دوستی یک بار سر واسطه شدن پدرم برای تخفیف گرفتن برگزاری جشن عروسی در باغسرایی کلی چک و چانه میزد، برای کسی که دچار مشکل مالی بود اما حتما میخواست جشن فرزندش را در باغ بگیرد تا آبرویش نرود! 

میدانی شادیها آن قدیمترها شادی بودند واقعا! اسباب استرس نبوده اند. اسباب خودنمایی نبوده اند. اسباب تقلید نبوده اند. آدمها در طبقه خودشان بوده اند. بدون تلاش برای اینکه خود را در طبقه ای دیگر جا بزنند. نه مثل حالا که گوشی موبایل و مارک لباس و ظاهر خانه و ماشین نشان دهنده سطح زندگی واقعی هیچ کس نیست. از همان بدو وصلت هردو خانواده شروع میکنند به تظاهر، از دسرهایی که در جلسه خاستگاری سرو میکنند تا باقی جوانب مهمانیها... 


پی نوشت: سعی کردم از پدر نی زدن را یاد بگیرم، اما هرچه در این نی فوت کردم دریغ از یک نوا که از انتهای نی خارج شود! نفسم بند آمد بیخیالش شدم. بروم پی کشف استعدادی دیگر! 

۹۵/۱۰/۰۱
افرا

نظرات  (۱)

دردناکه این مسیری که جامعه داره توش حرکت میکنه ...
خیلی دردناک ...
پاسخ:
خیلی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی