افرا

کوتون تخفیف پنجاه درصدی زده، خیلی از فروشگاههای دیگر هم. خب بد نیست وقتی بخواهی شلوار چهل تومانی بگیری از یک مارک درست و حسابی خرید کنی! ولی چرا این شلوارها انقدر تنگ شده اند واقعا؟! باز حکایت تحمیل سلیقه است که در بازار ما همیشه موجبات بی عدالتی را  فراهم آورده. یعنی میگویند دو انتخاب بیشتر نداری! یا دمپا بپوش که کف زمین را جارو کند یا تنگ بپوش که به زور مچ پایت را بپوشاند! بنابراین از خرید کردن از کوتون منصرف شده و با بی حوصلگی از پرسه زدن در بازار راه بازگشت را پیش میگیریم! و در راه به آن مانتوفروشی نزدیک دانشگاه فکر میکنیم که باید تا تمام نکرده بروی و مانتویی که شبیه مانتوی جوانی های مادرت هست را بخری تا کیف کند از اینکه خودش را در تیپ حالای دخترش ببیند! همان پیلی های ریز روی سینه، همان سادگی، همان رنگ روشن محبوبِ مادر، همان یقه‌ی ساده، همان آستین مچ‌دار... چندسال است که من تنها خرید می‌کنم؟! و چندسال است که از خرید کردن کیف نمی‌کنم و محدودش کرده‌ام به نیاز و بس... یعنی وقتی کفش چرمم بعد از سه سال دیگر چیزی ازش باقی نمانده تصمیم به جایگزینی می‌گیرم آن هم با کفشی به همان سادگی که برای هرجایی مناسب باشد و به هر شلواری هم بیاید! هنوز که هنوز است اگر بگذرم از جنت، با دیدن مغازه اول سر پاساژ  همان تی‌شرت زرد با عکس خرس را به یاد می‌آوردم که وقتی نه، ده سالم بود و برای خرید رفته بودیم و فروشنده پشت هم لباسها را از توی قفسه میچید روی پیشخوان و من دستم مانده بود آن زیر، روی همان لباس زرد و آخر هم از زیر خروارها لباس کشیدمش بیرون و رو به مادر گفتم همینو میخوام... لذتی داشت آن وقتها... مثلا هیچ وقت عاشق کفشم نبوده ام مثل چهارده سالگی‌ام و آن کفش چرم مشکی که زیر بندهایش نبوک آبی خوشرنگی داشت. یا مثلا کاپشن سبزی که یک روز عقیل آمد دنبالم و از مدرسه مرا برد و چهاردور شهر چرخاند از قسطنطنیه تا الماس شرق تا کاپشنی را انتخاب کنم و بعد برویم دنبال مادرم و خریدی از سر حوصله و با مهر تایید مادر انجام بدهیم! یا مثلا آن کیف پول زیپی صورتی کوچکی که رویش طرح مات چرخهای کوچکی داشت، و به زیپش هم یک خرس با بادکنکهایش آویزان بود و من چقدر که عاشق آن بودم و با پدر از چهارطبقه خریده بودیمش! یا آن روسری سوسنی خوشرنگی که با سیمین از یک دستفروش خریدیم و چقدر که به من می‌آمد... میدانی فکر میکردم به اینکه دیگر خریدهایم در ذهنم نمیماند، و از درجه لذت و اهمیت ساقط شده اند. صرفا و و صرفا از سر نیازند و دیگر خاطره ساز نیستند. طبیعتاً لذتی هم در پی ندارند.

بازار هم البته خوب سوت و کور است... هی حراجی می‌زنند و هی ملت انگار دیگر تقویم برایشان مهم نیست... واقعا هم گذشته آن دورانی که ذوق می‌آورد بوی بهار... ذوق می‌آورد ماهِ اسفند... امروز مرا هم چیزی سرِ ذوق آورد... شنیدن دوباره صدای پرنده ها از پشت پنجره... و بدرقه پدر تا بیرون حیاط بدون اینکه نیاز باشد لباس گرمی بپوشم... هوا به همین منوال اگر ادامه پیدا کند قرار است با پدر سروسامانی به باغ بدهیم... آن جایی که گاهی آتش میکنیم برای اسپند یا برای کباب کردن جگر! (ما خانواده کباب کوبیده درست کن نیستیم!!!)  با حصیر و چوب طرح من را اجرا کنیم....


پ.ن: دندانی که درد می‌کند را باید برد کشید!!! فردا می‌روم.... 
پ.ن: رضایت را برایم فقط همین در پی می‌‌آورد: سرشلوغی! دو ویراستاری و صفحه‌آرایی کتاب را یک هفته ای تحویل بدهی، یکی را تا آخر ماه و بعد تحویل سه کتاب دیگر را بگیری، یک یادداشت برای یک مجله تا یک روز دیگر آماده کنی، قرار بگذاری برای تحویل دست‌نویس‌ها برای تایپ و ... شغل آدم همینطوری شکل پیدا می‌کند و وجودش را براید قطعی میکند... 
۹۵/۱۲/۰۶
افرا

نظرات  (۲)

۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۰ پیمان محسنی کیاسری
خط دوازدهم یک «ز» بین «هنوز زکه هنوز است» اضافی هست احتمالاً
پاسخ:
حذف شد. ممنون :) من مدتهاست خودویراستاری نمیکنم! ینی به خودم اجازه دادم صرفا بنویسم بدون بازنگری! ببخشید که گاهی در نگاهی ناموزونی هایی به نظر میرسه
۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۲ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آخ چه خوب گفتی افرا 
منم مدتهاست تا احساس نیاز شدید نکنم سراغ خرید نمی رم. 
هرچند که مغازه ها مشهدی بودن و هیچ نمیشناسم اونا رو :) ولی حس همدلی زیادی باهات داشتم چون خودم هم همین وضعیت رو دارم
اصلا به فکر افتادم همین الان... آخرین باری که چیزی خریدم و دوسش داشتم کی بوده؟
جواب: نمی دونم. :(
پاسخ:
هوووم... متاسفانه لذت از خیلی چیزهای ساده حذف شده... گذشته ها لذت بردن سهل الوصول تر بود، اما حالا سخت راضیی میشیم به لبخند و خوشی...
منم مغازه های کرمانشاهو نمیشناسم ولی باهات احساس همدلی مینمایم :)

امیدوارم لذت بهت نزدیک شه... بشینه روی شونه ت همیشه 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی