لذت نگرستین در سنت اقوام
گالان اوجا و سولماز اوچی عاشقان جسور و افسانهای اولِ «آتش بدون دود»اند. هرچند بیشتر این هفت جلد کتاب به آلنی و مارال پرداخته اما آتش بدون دود به گالان و سولماز است که پا میگیرد. اسم اینها را هم گذاشتهام گالان و سولماز! همینطور بی هدف رفتم توی نمایشگاه گلستان علی، فقط چرخ زدم و دستبندهای مهرهای، ظرفهای سفالی، کیفهای چرمی و شالهای نقاشی شده را نگاه میکردم که رسیدم به اینها... لبخند به لبم آوردند اما رد شدم، دوباره برگشتم، لمسشان کردم، قیمت گرفتم، باز رد شدم، ولی آخر وسوسه نگذاشت که بگذرم و با خود نبرمشان، به خودم هدیهشان دادم که خستگی از تنم در برود... که ترکمنها و صحرایشان و سنتشان برایم خیلی عزیزند. کیف میبرم از تماشایشان...
پ.ن: داشتم مینوشتم که یاد پست آقا گل و چالش زبان مادری افتادم و اینکه وقتی در لیست پستهای شرکت کننده نگاه میکردم نه ردی از زبان ترکمنی دیدم و نه زبان مادری خودم «کرمانجی». بنابراین حکایت سعدی را که در همان روزها دست و پا شکسته ترجمه کردم را به اضافه صوت آن در ادامه مطلب قرار میدهم. اضافه کنم که کرمانج شاخه ای از قوم کورد هستند که در ایران بیشتر در خراسان ساکن هستند.
به اصالتمان ببالیم و هویت خود را تمام و کمال زنده نگاه داریم، قومیت ما بخش مهمی از هویت ماست.