کام را به کلامی میشود که تلخ کرد...
اصلاً و به هیچ عنوان قابل توجیه نیست اینکه از کسی/ کسانی دروغ ببینی، کم لطفی ببینی، و تعمیمش بدهی به همه آدمهای دیگر و هرکس که از یک متری ات رد شود با یک عینک تیره نگاهش کنی و آماج برچسبهای گستاخانه ات قرار دهی... ذره ای تردید نکردم در انتخاب کلماتم، بدون توجه به سمتش، جنسیتش و سن و سالش برایش تاسف خوردم برای این حجم از تلخ کلامی، زشتپنداری و پیشداوری... از کلماتش پیدا بود که از آنهایی ست که جایگاه بالاتر دیگران اذیتش میکند، که حتی پله پله رشد کردن یک جوان هم اذیتش میکند، که دست دهنده ای که ندارد هیچ، دستش به سرکوب استعداد و انگیزه هم خوب میرود...
دلم خواست وقتی مورد گستاخی و بی حرمتی چنین آدمی که نشناخته داشت قضاوتهای بی سروتهی روانه ام میکرد فقط بروم و به دو نفر پیام بدهم که ازشان بخاطر خوبیشان تشکر کنم... شاید لازم بود چنین آدم پیر اما تهی از اولین شاخصه های انسانیتی پیش رویم قرار بگیرد تا یکسری آدمهای تابحال معمولیای در چشمم برجسته شوند که هنوز از اعتماد و خوشبینی و صداقت ناامید نشده اند...
اما من برنمیتابم این حد از تلخ کلامی را و به قول آل احمد "فقط برای تسویه حساب با او هم شده من حاضرم گستردگی و بیسرانجامی روز قیامت را با طشت مس خورشیدش بالای سر و شمشیر باریکتر از مویش به عنوان پل، قبول کنم." «سنگی بر گوری - ص35) همینقدر عصبانیام... کام را به کلامی میشود که تلخ کرد، میشود که شیرین کرد... افسوس به زمانی که انتخاب اگاهانه فردی اولی باشد، و بی تفاوت باشد به طعم کلامی که میریزد به کامی...
در یک روز چند مکالمه میتواند انرژی آدم را فروبکاهد که در تیمارش بنشینی به دیدن فیلمی مثل "Beauty and the Beast"، البته نسخه 2014 آن، همینقدر تخیلی و همینقدر لازم در چنین شرایطی که میخواهی ذهنت را با افسانه ها سرگرم کنی فقط... که مثل همان بچه هایی که قصه دارد برایشان گفته میشود پای قصه ی خوش رنگ و تصویری خوابم ببرد... شاید خواب بهتری دیدم...