افرا

آلبومی که چندسال پیش خریده بودم تا عکسهای مورد علاقه ام را چاپ کنم و بچینم توی صفحاتش و تا به حالا خالی مانده بود را از کمد درآوردم، آلبوم خانوادگی را که چسب صفحاتش تقریبا از بین رفته بود و فنر و جلدش هم در رفته بودند را هم آوردم، نشستم به چیدن عکسها توی آلبوم جدید. از بچگی هایمان، از جبهه بابا و سربازی عقیل، از عروسی سیمین و عروسی عقیل، از زنده بودن دایی و پدربزرگ، از فارغ التحصیلی هایمان، از جوانی های مامان، از فیل بزرگ باغ وحش، از روستا، از پنج نفری بودنمان که برگشتم آلبوم نوی آبی را بستم و گذاشتم روی میز بماند که بقیه هم وقت آمدن ببینندش...

سبد جورابها را ریختم بیرون، نشستم دست کردم توی تک تک جورابها، سوراخ ها را گذاشتم یک کنار، کِش‌شان را قیچی کردم و گذاشتم توی قوطی کِش موها و باقی‌شان را ریختم توی سطل آشغال. آخر هیچ کشی بهتر از کش جوراب برای موها نیست!!! ماند سه جفت پارازین و دو جفت اسپرت.

بسته پنبه را از کمد در آوردم و شروع کردم به گوله های کوچک درست کردن پنبه و گذاشتن در شیشه کوچک خالی روی کمد.

آهن رباها را از روی تقویم دیواری روی یخچال برداشتم و تقویم جدید را به جایش زدم به یخچال!

چهارپایه را آوردم و رفتم و از کمد بالای جارختخوابی جعبه‌ای که رویش سیمین نوشته بود وسایل نوروز را در آوردم، نگاهی به تخم مرغ های سفالی و پلاستیکی تویش انداختم و توی ذهنم نقاشی جدیدی روی شان تصور کردم و بعد گذاشتمشان کنار تا بعد که آبرنگها را بیاورم و بنشینم به رنگ کردن.

کشوها را یکی یکی خالی کردم و نشستم به تاکردن لباسها، آن کهنه ها را که قابل پوشیدن نبودند دیگر گذاشتم توی یک پلاستیک. این کار را باید در نبود مادر انجام داد! چون دقیقا عین مادر توی ابدویک‌روز معتقد است که هیچ چیزی نباید دور ریخته شود!

همینطور که منتظر جوش آمدن آب برنج بودم اتو را بردم روی اپن و شروع کردم به اتو کردن پیراهن نوی بابا و روسری ها و لباسهای اتویی. دم کنی را گذاشتم و زیر قابلمه را کم کردم و رفتم سراغ چوب لباسی ها و آویزان کردن لباسها.

زندگی همین است دیگر... یک جوری باید خودت را نادیده بگیری، یک جوری وقتهای بی تابی‌ات را باید تاب بیاوری، یک جوری باید تحمل پذیر کنی لحظه های تلخ را ...

۹۵/۱۲/۲۷
افرا

نظرات  (۲)

۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۴ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
روش منم دقیقا برای لحظات بی تابی همینه
پاسخ:
همیشه نتیجه میده :)
وقتی این پست را میخواندم، انگار با یک دوربین روی دست، پشت سر شما راه می رفتم...
پاسخ:
چه خوب. راضی شدم از نوشته‌م :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی