افرا

نقطه عطف ثانیه‌ها

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۴۶ ب.ظ

بزرگمهر جنوبی 6 را که بروی داخل اول میرسی به کوشای 6 و بعد گویای 6، اولش بلد نبودم، همینطور راسته‌ی گویا را میرفتم و پیدا نمیکردم، رفتم داخل یک معملات املاکی و پرسیدم دیوار مهربانی کجاست؟ گفت همین کوچه. بنگاهی درست سر همان کوچه ای بود که باید میرفتم داخل. رفتم و خب دیوار آجری یک خانه قدیمی یک طبقه با نمای سنگ سفید مرمر و شاخه های در هم پیچیده عریانی که از این سوی دیوار دیدم میشد که پیچیده بودند به نمای ساختمان صمیمی و عزیز. عزیز از آن رو که صاحبش برای اولین بار فکرش به سرش بزند که میشود یک جنس مهربانی دیگری هم داشت. محله اعیان نشین هست که باشد، نیازمند کم به این کوچه ها نمیزند بهر روزی! چه بهتر که اگر سرما به جانش خزید، لباسی روی آن جالباسی ها باشد که بتواند به تن خود بکشد...

üاین از تجربه ی دیوار مهربانی

گردوها را با آن آسیاب دستی کوچک خرد کردم، با شکر و سفیده تخم مرغ هم زدم، روی حرارت گذاشتم، آرد و سرکه و جوش شیرینی و وانیلش را هم زدم و با قیف توی سینی فر ریختم. شد ده تا دایره متوسط. دویست درجه برای ده دقیقه! فر زنگ زد، در فر را باز کردم، خبری نبود، خمیر هنوز خمیر بود، ده دقیقه دیگر! زیرش پخته بود، رویش نه! شعله ی بالا را روشن کردم و پنج دقیقه دیگر!!!! با ده دایره زغالی رنگ روبرو شدم!!! تجربه موفق سالها پخت کیک خانگی خواست بسط پیدا کند به شیرینی پزی که چنین شد!! عقب مینشینیم از این یک قلم! خوب شد کسی از عزمم به شیرینی گردویی خبر نداشت وگرنه جویایش که میشد آبرو نمیماند برایم!!! 

ü این هم از تجربه شیرینی پزی. یک  نکته برای آب کردن شکلات: بیشتر از سه دقیقه و چهل ثانیه قرار دادن شکلات در مایکروفر مساوی است با دود و بو و غل غل یک مایه قیرمانند!! 

یک روز مانده به پایان سال، برادر عزم به تغییر دکوراسیون و تکان اساسی به خانه اش میدهد و خب جای برادر نداشته اش را تا جایی که جا داشته گمانم خودم یک تنه پر کرده ام! رفتیم و صدبار این فرشها لوله کردیم و جابه جا کردیم، مبلها را از این طرف کشیدیم آن طرف، سطل سطل آب بردیم و تراس سرشار از غبارش را برق انداختیم، وسط کار رفت چرتی بزند، و من توی همان فرصت نشستم به نظم دادن به کابینتهایش. کلا چیدمان کمد و کتابخانه و کابینت کیف من است  در نظافت خانه... و خب شد آنچه که باید. نمیدانم اینها چطور زندگی میکردند وقتی اینقدر ظروفشان درهم و برهم چیده شده بود. فقط کلی تهدیدش کردم که تاچندروز که به عادت سراغ چیزی میرود و سرجای قبلی اش پیدا نمیکند پشت سرم اگر بدوبیراه بگوید دیگر خودش میداند! بخششی در کار نیست! :) هروقت برای سیمین یا عقیل خدمات اینچنینی میدهم مادر میگوید نوبت تو هم که شد آنها جبران میکنند! میگویم تا آن وقت نفری یک بچه بغل دارند و سرشان شلوغ است، جبران کجا بود. جدای از اینکه منتی نیست. کمک کردن به خواهر برادر لذت دارد. :)

تا دو دقیقه قبل از سال تحویل هم مشغول باقی مانده خانه‌تکانی خانه خودمان بودم. و نمیدانم چطور الان سرپا هستم و لحظه ترکیدن توپ تحویل سال بیهوش نشدم!!! 

üاین هم از تجربه خانه تکانی

باید در این سیزده روز غریبه در شهر ساعدی، و دهقانان منصور یاقوتی را بخوانم. دهقانان را از هیچ‎‌کجا پیدا نکردم و باید سپاسگزاری کنم از "رویا" نامی که سی یا چهل سال پیش هدیه اش داده به همسر استادم، و استادجانم پیش همسرش ریش گرو گذاشته و کتاب عزیز یادگاری دیرینش را از طرف او به امانت به من سپرده. همچنین در این سیزده روز که استاد فصلهای پایان نامه را میخواند برای بررسی، باید بنشینم به استخراج هرچند مقاله ممکن از پایان نامه که تا جلسه دفاع به مرحله پذیرش رسیده باشند. تا بعدش که طبق میل من و تایید استادم بیافتد در مرحله تبدیل به کتاب نگرانی ای بابت هدر رفتن امکان های ثبت مقاله از این تلاش دوساله نباشم. و باز همچنین باید کار ویراستاری کتاب دکتر خلیلی عزیزم را به انتها برسانم، وقتی که او به یک اطلاع یافتن از شغل من چندین و چند فرصت مختلف و پیاپی را سخاوتمندانه پیشنهاد میکند باید قدر شناسش بود.

üاین هم از تجربه اشتغال به تخصص شخصی به صورت غیررسمی و شخصی و البته غیرقابل برنامه ریزی، گاه فشده و گاه خلوتِ خلوت در حد بی‌پولی!! 

سال نو شده حالا، این تجربه های طی شده یا در حال وقوع را کنار بگذاریم، زمان بی گناه تر از آن است که اتهام تجربه های ناخواشایندمان را به آن نسبت بدهیم و نفرینش کنیم و نفرت بورزیم. سالها چه فرقی باهم دارند وقتی فقط ثانیه هایی‌اند در پی هم و این بین یک تصمیم و اراده انسانی ثانیه هایی را از ثانیه های پیشین جدا میکند. وگرنه زمان همان زمان است که فرصتی و گنجی است در اختیار ما. بد و خوب ها را به سال ربط ندهیم، هرسال شادی دارد، غم هم؛ انرژی دارد، خستگی هم؛ شکست دارد، موفقیت هم، بی پولی دارد، رزق و روزی هم دارد؛ بعضیهایشان گاهی سهم عمده ای از وجودمان را دربر میگیرند، اما این ربطی به روز و رزوگار ندارد، زمان میگذرد، وظیفه ای به عهده ندارد جز گذشتن، اتفاقها خود را در آغوش زمان می‌اندازند و ان را به خود آغشته میکنند. این ماییم که گاه از پس خوب و بد لحظه ها برمی‌آییم و گاهی نه! حواسمان به خودمان باشد. حواسمان به هم باشد. سالتان پر از قدرت و درایت مواجهه با خوب و بدها...


پ.ن: وقتی تبریک نمیگویی تا به تو تبریک بگویند، وقتی منتظری ببینی که‌ها به یادت هستند و از این بین نتوانی اجتناب کنی از پیام دادن به آدمهایی، آن آدمها همان‌هایی‌اند که هستند! که خوب "هستند"، که باید باشند، که دلت میخواهد حتی اگر به یادت نیاورند خود را به یادشان بیاوری.... 

۹۵/۱۲/۳۰
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی