افرا

۲۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

ساکت نشسته بودم و هرکس از دید خودش منصبی به دیگری میداد! چند عنوان جلوی خود داشتند و چند نفر آدم پیش رویشان... یکی دبیر فرهنگی اجتماعی را مناسب من دانست بخاطر روحیاتم! آن دیگری دبیر روابط عمومی را پیشنهاد داد بخاطر معدود روابطم با خبرگزاریها و حضورم در دنیای مجازی! آن دیگری دبیر مالی را پیشنهاد داد بخاطر در دسترس بودن و قابل اعتماد بودن و اندک اطلاع از مسائل بانکی! تنها عنوانی که پیشنهاد نشد "دبیر سیاسی" بود! سیاست خوانده هم هستم مثلا! اما به نظر هیچ کس حتی خودم هم این عنوان مناسب من نیست! طبق معمولی که در اوج مباحثات خودم را دور از جمع پیدا میکنم، خودم را دیدم که از فاصله ای دور این سروکله زدنها را نگاه میکنم و پرسانم که من اینجا چه میکنم؟ و چقدر همه چیز برای یک لحظه در نظرم رنگ میبازند، بی معنی، بی نتیجه .... بعد یاد این میافتم که همین بچه ها بودند که نجاتم دادند! از لاک خودم کشیدنم بیرون، از آن حال میرندگی .... که هرچه از واقعه دور میشدم جای زخمم ماندنی تر میشد.... همینها را داشتم به استادم میگفتم، به همان زن مهربان و خوب که به اسمم صدایم میزند و از  روزی که خبر آن شوک در کلاسش را شنیدم هنوز به دیدنش نرفته بودم... برایش حرف زدم و برایم حرف زد که چقدر از آن روز که سر کلاس دهانش قفل کرد و دنیا برایش ایستاد چقدر همه چیز برایش رنگ باخته... که از سمت ارزشمند جدیدش کناره میگیرد بی آنکه حتی صندلیش را لمس کند! گفت که چقدر تعلل کرده و خودش را مدام به تاخیر انداخته و حالا اوست و دنیایی بی معنی..... ساعت کلاسش داشت نزدیک میشد و من بلند شدم که بروم، بی آنکه حواسم به دوستان منتظرم باشد که قرار ملاقات با جناب رییس را گذاشته اند! خداحافظی کردم و از پله ها که پایین می امدم تلفنم را چک کردم و پیامها و زنگها را دیدم! همه رفته بودند اتاق رییس... و من با تاخیر با همان کاغذ و قلم دستم وارد شدم! و یکی گفت: "رییس خزانه مون هستند"! من شده بودم خزانه دار! کسی که اولین فرد مورد توجه رییس بوده! مقوله ای که مورد توجه همگان است: پول! فرهنگ کجا، روابط کجا، جامعه کجا، .... اولویت با پول است که رییس دانشگاه حین معرفیها اول سوالش این بوده: رییس خزانه تون کیه؟


وباز من بودم که ساکت نشستم و از دور حرکات لبها و چشمها و دستها را میدیدم اما صدایی نبود! حرفهای استاد بود که در ذهنم تایپ میشد، حرف به حرف... خط به خط....

۰ نظر ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۴
افرا

سخن با خود توانم گفتن.  با هر که خود را دیدم در او، با او سخن توانم گفتن.

***

همه خلل یاران و جمعیت آنست که نگاه ندارند یک دیگر را، باید که چنان زیند که ایشان را لاینفک دانند.

***

آدمی  را رنج چگونه مستعد نیکی ها می کند! چون رنج نمی باشد، انانیت حجاب او می شود.

اکنون می باید که بی رنجوری، مرد پیوسته همچنان رنجور باشد، و خود را رنجور دارد تا سالم باشد از آفات. 
***

بعضی  کاتب وحیند، و بعضی محل وحیند، جهد کن تا هر دو باشی، هم محل وحی باشی هم کاتب وحی خود باشی.

***

هنوز ما را اهلیت گفتن نیست. کاشکی اهلیت شنیدن بودی.
تمام گفتن می‌باید و تمام شنودن!
بر دل‌ها مهر است. بر زبان‌‌ها مهر است. و بر گوش‌ها مهر است.

 ***

در خلوت مباش و فرد باش !

***

فراق پزنده است.

***
آن  که می گوید من مرد را اول نظر که ببینم بشناسم، در غلط عظیم است او و جنس او. آنچه یافته اند و بر آن اعتماد کرده اند و بدان شادند و مست اند، آن نظر ناری است،  آتشیست. اندرون تر می باید رفتن و از آن در گذشتن، که آن هواست.

***

و هر آینه اگر چه بعد هزار سال باشد، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم.


"مقالات شمس"

۱ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۰
افرا